شکوه

  • ۰
  • ۰

کاش

کاش

کاش در قاموس انسان حرفی از زندان نبود

عرصه عشق و محبت خالی از انسان نبود

عشق شد زندانی و عاشق ز غم افسرد کاش

چشمی از بیداد و فقر و یا زغم گریان نبود

کاش بن بست حقیقت باز می شد بر همه

عابران کوچه دل را غمی پنهان نبود

برکه شب با طلوع صبح گیرد رنگ عشق

تن فروشی و دنائت هم در این سامان نبود

چشمه احساسمان خشکیده شد از درد و غم

کاش قلبی این چنین افسرده و لرزان نبود

کاشکی ویرانه ها آباد و زیبا می شدند

هیچکس در کلبه ویرانه اش نالان نبود

کاش می شد پل میان عاشقان عشق بست

تیغ نفرت بر تن احساس ما بران نبود

کاش میشد با شکوه از هرچه خوب و بد گذشت

تا غم و اندوه را جولانگه و میدان نبود

  • ۹۶/۰۶/۲۴
  • مهدی یار

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی